پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود

که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب

کرده. مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد...

اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده

را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد...

جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت:

هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد

که چیزی درون آن باشد اشک در چشمان

دخترک حلقه زد و با بغض گفت :

اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است{-35-}
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/12/29 - 15:51